مُدل تابآوری ورزشی
مُدل تابآوری ورزشی
مُدل تابآوری ورزشی: بررسی سیستماتیک تابآوری در ورزشکاران
تاب آوری به عنوان یک ضرورت کارکردی برای موفقیت در ورزش تلویحاً مطرح شده است، زیرا «مسئله این نیست که آیا یک ورزشکار در ورزش با ناملایمات مواجه می شود یا خیر، بلکه در عوض در هنگام وقوع ناملایمات چگونه واکنش نشان خواهند داد.
مدل تابآوری ورزشی: بررسی سیستماتیک تابآوری در ورزشکاران
کارگروه تخصصی رسانه تاب آوری اجتماعی ایران
ما به طور سیستماتیک تحقیقات تاب آوری را در روانشناسی ورزش و ورزش مرور کردیم. نمونه آماری ما شامل 92 مورد مطالعات کمی و کیفی تجربی، مطالعات ترکیبی، مطالعات مروری و مطالعات مفهومی/نظری در مورد تاب آوری روانشناختی در زمینه ورزش بود.
از یافتهها، یک تعریف ویژه ورزشی مبتنی بر شواهد و اطلاعات مُدل «تابآوری ورزشی» را ترکیب کردیم. این بررسی شواهدی را از زمینههای فرهنگ جهانی و شواهد ترکیب شده در تعریف جدید و فرامُدل برای دستیابی به هدف خود ترکیب میکند. جزئیات مفهومی و آزمایش پذیریِ تعریف عملیاتی ارائه شده است.
تابآوری ورزشی چارچوبی راهنما برای تحقیق و تمرین کاربردی به شیوهای قابل آزمایش و عینی فراهم میکند. متا مُدل نظری جدید تابآوری از شواهد سیستماتیک روانشناسی ورزش با ملاحظات نظری روانشناسی مثبت و بالینی که امکان تعمیمپذیری را فراهم میکند، مشتق شده است.
این نظریه اصلی بیان میکند که یک فیلتر تاب آوری متشکل از عوامل حفاظتی زیستی- روانی- اجتماعی وجود دارد. قدرت این فیلتر تأثیر ناملایمات و مسیر سازگاری مثبت را تعیین می کند. یافتههای این بررسی برای بحث در مورد راههای بالقوه تحقیقات آینده برای تابآوری روانشناختی در روانشناسی ورزشی استفاده میشود.
تاب آوری روانی چیست؟
تابآوری روانشناختی توانایی مقاومت – و یا سازگاری- پس از یک پروسه ناملایمات است.
تابآوری روانشناختی در کودکان و جوامع پرخطر (کاندلی، 2006؛ مانچینی و بونانو، 2009) و در میان افراد پس از ناملایمات شدید استرسزا مانند سوء استفاده جنسی در دوران کودکی (بوگار و هالس-کیلاکی، 2006)، مرگ والدین و تروریسم (Bonanno et al., 2007) مورد مطالعه قرار گرفته است. (Greeff and Human, 2004).
تاب آوری اغلب به عنوان “جادوی معمولی” نامیده می شود (ماستن، 2001، ص 227) زیرا تاب آوری در کودکان می تواند با ترکیب صحیح محیط ها، روابط و فرصت های کاوش در جهان اطراف با ایمنی روانی ایجاد شود (ماستن، 2001).