سفارش تبلیغ
صبا ویژن

رسانه تاب آوری Resilience Media

گزیده ای از پروژه تاب آوری

روایتی مملو از آسیب پذیری، امید و تاب آوری

گزیده ای از پروژه تاب آوری

این مطلب گزیده ای از کتاب پروژه تاب آوری از هیو ون کویلنبرگ بنیانگذار پروژه تاب آوری است که (هشدار) گزارش‌هایی درباره اختلالات خوردن و سوء استفاده جنسی از کودکان می‌پردازد و می‌تواند برای برخی از خوانندگان ناراحت کننده باشد.

گزیده ای از پروژه تاب آوری

روایتی مملو از آسیب پذیری، امید و تاب آوری

گزیده ای از پروژه تاب آوری

اثر کویلنبرگ بنیانگذار پروژه تاب آوری | ترجمه: معراج علیزاده

هیو ون کویلنبرگ بنیانگذار پروژه تاب آوری است، برنامه ای برای مدارس، محل کار و باشگاه های ورزشی که به مردم در مورد استراتژی های سلامت روان آموزش می دهد. او به تازگی اولین کتاب خود را به نام «پروژه تاب آوری» منتشر کرده است که یافتن شادی را از طریق قدردانی، همدلی و توجه از دریچه زندگی فرد بررسی می کند. این هم بخشی از داستان اوست.

هشدار: این مقاله به گزارش‌هایی درباره اختلالات خوردن و سوء استفاده جنسی از کودکان می‌پردازد که می‌تواند برای برخی از خوانندگان ناراحت کننده باشد.

هر زمان که در گوشه کوچک ما از جهان چیز بدی پیش می آمد، مادر همیشه در آشپزخانه مشغول می شد.

زمان شام در van Cuylenburgs بهترین بود. چه مشکلاتی داشتیم که باید حل کنیم یا نه، وقتی هر شب با مامان و بابا، خواهرم جورجیا و برادر کوچکمان جاش می نشستم، غذاها با داستان های خنده دار چاشنی می شد و با شادی تزیین می شد. در 16 سال اول زندگی من، بدون شک زمان شام نقطه برجسته روز من بود.

سپس، در سال 1996، ناگهان دیگر نبود. جورجیا 14 ساله بود که از خوردن وعده های غذایی منظم دست کشید. تقریباً یک شبه خنده ها و داستان ها متوقف شد. وقت شام بدترین قسمت روز شد. برای همه ما.

من فقط یک نوجوان بودم و با ناامیدی از جورجیا و ناراحتی او نسبت به امتناع از خوردن واکنش نشان دادم. به نظر می رسید جورجیا میلیون ها بهانه دارد که چرا نمی تواند این یا آن نوع غذا را بخورد. برای من عصبی کننده بود.

مامان اشک می ریخت و خیلی زود بابا هم گریه می کرد. با ناباوری خاموش پشت میز می‌نشستم و فکر می‌کردم: اینجا چه خبر است؟

جورجیا – فقط غذای خود را بخورید، و مامان و بابا دیگر گریه نمی کنند! آیا نمی بینید که دارید قلب آنها را می شکنید؟

من با درماندگی به جاش نگاه می‌کردم، که فقط 11 سال داشت – سنی بسیار آسیب‌پذیر برای دیدن شبکه ایمنی خانواده‌تان که جلوی چشمان شما باز می‌شود. اما بعد اوضاع بدتر شد. بحث هایی در مورد آنچه جورجیا در مدرسه می خورد، دعوا در مورد آنچه که در جعبه ناهار او باقی مانده بود در هنگام رسیدن به خانه و درگیری های روزانه در مورد صبحانه وجود داشت. همه چیز عجیب شد. می شنیدم که دعواها ساعت دو نیمه شب شروع می شود، زیرا والدینم جورجیا را پیدا کرده بودند که در انباری ایستاده بود و سلطان ها را در جعبه سمت راست چیده بود.

یک روز مامان و بابا از ملاقات دکتر به خانه آمدند و بی اشتهایی عصبی را برایم توضیح دادند. آنها گفتند: “حال خواهرت خوب نیست، هیو.” او نمی تواند کمک کند به این موضوع که نمی خواهد غذا بخورد. شما باید درک کنید که این یک بیماری روانی است، خوب؟

سرم را تکان دادم و چیزی مثبت زمزمه کردم، اما حقیقت این بود که اصلا آن را نفهمیدم. “این یک بیماری است؟ با خودم فکر کردم مسخره نباش. “اگر او غذا بخورد بهتر می شود و خانواده ما دوباره خوشحال می شوند و مامان و بابا گریه نمی کنند، پس چرا او فقط غذا نمی خورد؟”

گزیده ای از پروژه تاب آوری

گزیده ای از پروژه تاب آوری

وقتی سرم را عمیق تر در شن فرو کردم، بی اشتهایی از نظر جسمی در جورجیا ظاهر شد. او دیگر شبیه خواهر کوچک من نیست. او در نیمه‌های شب به صورت ضعیف و نحیف به سمت انباری بال می‌زد، مثل یک پروانه لاغر شده و به شعله‌ای که به سختی سوسو می‌زند، او به شکل چوبی لاغر و رنگ پریده در یک شب‌خواب، موهای نازک روی صورتش مات شده بود.